جلوگیری از ورود شماره جدید نشنال جئوگرافیک به ایران

National Geographic

Persia: Ancient Soul of Iran 

 

روح باستانی ایران :

 شکوهی که الهام بخش ملت مدرن است

ماهنامه آمریکایی "نشنال جئوگرافیک" که در تیراژی میلیونی از بیشترین اعتبار بین المللی در حوزه ی اجتماع ،تاریخ و طبیعت برخوردار است ، در جدیدترین شماره ی خود(آگوست 2008) ،گزارشی ویژه از ایران باستان به چاپ رسانده است.

در این گزارش ویژه که خانم " مارگریت گودیس " آن را تهیه کرده، تاریخ پرشکوه پارس ، با توجه به آداب و رسوم منحصر به فرد و هویت ملی ایرانیان قرن بیست و یکم که هنوز ریشه در خزانه ی باستانی خویش دارند و می کوشند امپراتوری عظیم و ابرقدرت ایران را زنده کنند، مورد بررسی قرار گرفته است .

در این میان، خبرنگار فرارو کسب اطلاع کرد که اداره کل رسانه های خارجی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از ورود این شماره ی نشنال جئوگرافیک به ایران ، جلوگیری به عمل آورده است.

Photo: Relief sculpture in Persepolis, Iran

این گزارش را ، با عنوان " روح باستانی ایران :

 شکوهی که الهام بخش ملت مدرن است "

 در زیر بخوانید:

در تخت جمشيد، پايتخت باستاني امپراطوري پارس كه توسط اسكندر كبير به آتش كشيده شد، هيچ گونه كنده كاري كه سربازاني را نشان دهد، مشاهده نمي كنيد. هيچ گونه نيزه يا سپر يا نبرد را مشاهده نمي كنيد. تنها نشانه هايي كه وجود دارد حاكي از آن است كه در اينجا ،در جنوب ايران ،امري انساني در جريان بوده است – مردم مليت هاي مختلف در صلح در كنار هم جمع شده، هدايايي را حمل مي كنندو دست هاي خود را با محبت روي شانه هاي يكديگر قرار داده اند.

به نظر مي رسد در دوراني كه وحشي گري و بي رحمي متداول بوده، تخت جمشيد يك جايگاه بين المللي – يك سازمان ملل اوليه – بوده است و براي بسياري از ايرانيان امروز، ويرانه هاي آن يادآور با شكوهي است از اين كه پيشينيان پارسي آنها كه بودند و چه مي كردند.

تاريخ ايران حدود 2600 سال قدمت دارد كه نيمه اول آن تاريخ پارسي و نيمه دوم آن اسلامي است كه امروز به جمهوري اسلامي ايران منتهي گرديده است .

جمهوري اسلامي اولين دين سالاري منطبق بر قانون اساسي در جهان است و تجربه اي كلان: آيا يك كشور مي تواند به طور مؤثر توسط روحانيوني اداره شود كه قانون مجازات خداوند را براي مردمي اعمال مي كنند كه در چنين گذشه ی پارسي غني ای جذب شده اند؟

با وجود آن كه پارس يك امپراطوري سلحشور بوده، ولي در عين حال به عنوان يكي از تمدن هاي با شكوه تر و خير انديش تر باستاني شناخته شده و من در شگفتم كه مردم هنوز تا اين اندازه زياد با نيمه ی پارسي تاريخ خود ،كه در آن كتيبه هاي بر جاي مانده به نمايش در آمده است، احساس نزديكي مي كنند. شايد كه هويت پارسي چيزي نباشد كه بتوانيد آن را به عنوان يك چيز از چيز ديگر جدا كنيد؛ بخشي از هويت ايران ، پارسي، بخشي اسلامي، و بخشي غربي است و تناقض ها دركنار يكديگر وجود دارند، همان گونه كه صداي اذان از بلندگوها در تخت جمشيد به گوش مي رسد و براي بازديدكنندگان اشاره بر آن دارد كه آنها در يك قلمرو اسلامي و نه ايراني هستند. ولي شايد برخي از چيزهايي كه وارد اين هزاره شده است از ساختار چيزي عبور مي كند كه اكنون يكي از نقاط بحراني مشخص جهان است. آيا بقاياي طبيعت پارسي كه عشق به زندگي (شراب، عشق، شعر، آواز) دارد، به طور عجيبي در ساختار پرهيزكاري، عبادت، و تسليم در برابر رنج هاي دنيوي مرتبط با اسلام – مانند يك برنامه رايانه اي سري كه بدون سر و صدا در متن اجرا مي شود - بافته شده است؟


بنابراين عازم مي شوم تا ببينم كلمه "پارسي" براي مردم ايران چه معنايي دارد، مردمي كه در زمان دو ديدار من از ايران در سال گذشته مورد تحريم جامعه بين الملل قرار داشتند، فرهنگ باستاني آنها در سينماي غرب ، هیولایی و شیطانی نشان داده شد، و رهبران آنها در جنگ لفظي فزاینده با واشنگتن، به عنوان تروريست هاي احتمالي و ارعاب گر كه مي خواهند بمب بسازند، مطرح شدند.

تهران، پايتخت ايران كه به سبك پارسي به حيات خود ادامه مي دهد، كلان شهري در دامنه كوه هاي قهوه اي رنگ رشته كوه البرز است. بسياري از ساختمان ها از آجرهاي كوچك و قهوه اي روشن ساخته شده و با تيرآهن محكم شده اند و اين احساس به وجود مي آيد كه مجتمع هاي كوچك در كنار هم قرار گرفته و در فواصل آنها پروژه هاي ساختماني نيمه تمام و پارك هايي وجود دارند. تهران كه زماني به داشتن باغ هاي ديدني در دامنه كوه شهرت داشت، اكنون بيشتر اين باغ ها به خاطر جنگ و يا غفلت از بين رفته اند. اما باغ هاي خصوصي زيبا با درخت هاي ميوه و فواره ها، حوض هاي ماهي و جاي نگهداري ماكيان هنوز در ميان ديوارهاي آجري در حال نشو و نما هستند.

زماني كه من اينجا بودم، چهار انديشمند آمريكايي ايراني تبار كه براي ديدار به وطنشان آمده بودند در بند به سر مي بردند و به شعله ور ساختن يك انقلاب مخملي عليه رژيم اسلامي متهم بودند. در نهايت، آنها آزاد شدند. ولي در آمريكا مردم مي پرسند كه آيا از بودن در ايران نمي ترسيدم؟ تصور بر اين است كه من خود در معرض خطر زنداني شدن قرار داشتم.

ولي من در ايران ميهمان بودم، و ميهمان در ايران از والاترين مقام برخوردار است، با بهترين ميوه ها پذيرايي مي شود و راحت ترين مكان براي نشستن در اختيار او قرار مي گيرد. در اينجا نظام پيچيده اي از ادب تشريفاتي – تعارف – بر متن زندگي حكمفرما است. مهمان نوازي، خواستگاري، امور خانواده، مذاكرات سياسي ، اين ها همه قوانين نانوشته اي هستند كه مردم بايد مطابق با آنها با يكديگر رفتار كنند. ريشة كلمه "تعارف"، عرفه به معناي شناخت يا كسب اطلاع مي باشد. ولي ويليام بيمن، ايرانشناس دانشگاه مينه سوتا مي گويد انديشه تعارف ، يعني كم ارزش كردن خود و ارزش قائل شدن براي شخص مقابل ، در اصل كلمه اي فارسي است. او اين كلمه را اين طور توصيف كرد: "تلاش براي داشتن دست پايين" ولي به طرزي بسيار دلپذير و زيبا، كه بدين ترتيب در جامعه اي مانند ايران كه داراي سلسله مراتب است، " سر و كار داشتن با يكديگر را به طور برابر به طور شگفت آوري براي مردم امكان پذير مي سازد."


هر جا كه مي روي، مردم وسواس به خرج مي دهند تا مطمئن شوند كه همة نيازهاي تو برآورده شده است. از سوي ديگر، امكان دارد به قدري سعي كنند كه شما را خوشحال كنند، يا به نظر مي رسد كه چنين مي كنند، و هر گونه پيشنهادي را رد مي كنند و يا به نظر مي رسد كه رد مي كنند، كه نيات واقعي آنها پوشيده مي ماند. وقتي دو نفر با هم حرف مي زنند به قدري حرف هاي نشاط آور و بي معني رد و بدل و تكرار مي شود و استدعا صورت مي گيرد و درخواست ها رد مي شود تا اين كه بالاخره حقيقت ، چهره خود را نشان مي دهد.

مي توانم مراسم سالانه بازديدكنندگان از تخت جمشيد را در قرن ششم قبل از ميلاد مسيح تصور كنم كه چگونه پارسي ها در جلو "دروازه ملت ها" صف مي بستند و بر سر اين كه چه كسي بايد اول وارد شود با هم تعارف پايان ناپذيري داشتند. آرام بودن و صميمي به نظر رسيدن، در حالي كه احساسات واقعي خود را پنهان كنيد (وانمود كردن ماهرانه ) و تعارف را به اوج برسانید، يك سرمايه عظيم اجتماعي به حساب مي آيد. رضا دقتي، عكاس و زنداني سياسي سابق ايران كه اكنون در فرانسه زندگي مي كند و از عكاسان مجله نشنال جئوگرافيك به حساب مي آيد گفت "اين چيزي است كه تقيه خوانده مي شود - هرگز نيت يا هوبت واقعي خود را نشان ندهيد. اطمينان حاصل مي كنيد خود را در معرض خطر قرار نمي دهيد زيرا در طول تاريخ مان خطرات زيادي وجود داشته است."


مكان، مكان، مكان
در هر صورت، مسير طولاني تاريخ ايران سرشار از جنگ ها، حملات، و شهيدان است، از جمله نوجواناني كه در طول جنگ ايران و عراق در دهه 1980 كليدهاي پلاستيكي بهشت را با خود حمل مي كردند و با قدم زدن بر روي ميدان هاي مين، آن مناطق را از مين پاك مي كردند.

دليل زيربنايي براي همه ی اين داستان ها، مكان است. اگر خطوطي را از مديترانه به پكن يا از پكن به قاهره يا از پاريس به دهلي بكشيد، همه ی اين خطوط از ايران عبور مي كنند، كه مكان تلاقي شرق با غرب را در بر مي گيرد.

در طول قريب به 26 قرن طولاني، آميخته اي از دو نيمكره در اينجا در جريان بوده ، تجارت، تبادل فرهنگي، اصطكاك ، در حالي كه ايران در وسط آن قرار داشته است.

در همين حال، به دليل آن كه اين كشور مورد حمله مهاجمان مختلف قرار گرفته، امپراطوري پارس قبل از آن كه در نهايت سقوط كند، چندين بار – توسط هخامشيان، پارتي ها، و ساسانيان - تشكيل شده، از بين رفته، و بار ديگر به وجود آمده است.

علاوه بر اسكندر، مهاجمان ديگري از جمله ترك ها، هلاكو نوه ی چنگيزخان و مغول ها و مهمتر از همه قبايل چادرنشين عرب به ايران هجوم آورده اند. آنها در سال 672 بعد از ميلاد مسيح به آساني امپراطوري پارس را شكست دادند، پايتخت آن را در تيسفون به زور گرفتند كه ويرانه هاي آن در عراق كنوني در جنوب بغداد قرار دارد. توسعه اعراب به عنوان يكي از چشمگيرترين حركت هاي يك مردم در طول تاريخ بشريت تلقي مي شود. پارس در مسير تسليم ناپذيري خود قرار داشت و از آن موقع تا كنون، ايرانيان در يك تلاش حماسي براي حفظ هويت خود مجزا از ساير دنياي مسلمان و عرب اسير شده اند. يوسف مجيدزاده، يك باستانشناس برجسته ايراني گفت "ايران كشوري بسيار بزرگ و بسيار باستاني است و به همين خاطر عوض كردن روحيه و هويت مردم كار ساده اي نيست." به عنوان مثال، آنها دوست دارند بگويند وقتي مهاجمان به ايران آمدند، ايرانيان مهاجم نشدند؛ مهاجمان، ايراني شدند.


گفته شده است كه فاتحان آنها "پارسي شده اند" ، مانند اسكندر كه پس از فتح و سپس نابود كردن پارس و پايتخت آن در تخت جمشيد، رفتارهاي فرهنگي و اداري آن را پذيرفت و همسر پارسي (رخساره) اختيار كرد و به هزار سرباز خود دستور داد در يك ازدواج دسته جمعي همين كار را بكنند. ايرانيان به ويژه افتخار مي كنند كه ظرفيت تفاهم پيدا كردن با ديگران را از طريق جذب جنبه هاي سازگار از فرهنگ مهاجم در تمدن خود قبل از آن كه "ديگران" بتوانند آنها را در خود جذب كنند ، دارند .این يك انعطاف فرهنگي است كه در قلب هويت پارسي آنها وجود دارد.

به آرتا خوش آمديد!

قديمي ترين گزارش ها در باره زندگي بشري در ايران به حداقل ده هزار سال پيش باز مي گردد، و اسم كشور از كلمه آريايي ها مشتق مي شود. آريايي ها حدود 1500 سال قبل از ميلاد مسيح به اينجا مهاجرت كردند. هنوز قشرهاي زيادي از تمدن - ده ها هزار سال از اماكن باستانشناسي – بايد مورد كاوش قرار گيرد. يكي از يافته هاي اخير كه برخي را به هيجان آورده در جيرفت است كه در سال 2000 به هنگام بروز سيل در كناره رودخانه هليل رود در صحراي جنوب شرقي، هزاران قبر باستاني از زير خاك بيرون آمد. اين كاوش تنها شش فصل پيش صورت گرفته و هنوز چيز زيادي براي ديدن وجود ندارد. ولي اشياء مسحور كننده اي از زير خاك بيرون آمده (از جمله سر مفرغي يك بز كه قدمت آن به 5000 سال پيش باز مي گردد) و از جيرفت به عنوان رقيب احتمالي بين النهرين در كشور همسايه به عنوان زادگاه تمدن ياد مي شود.

يوسف باستانشناس و متخصص در آثار باستاني سه هزار سال قبل از ميلاد مسيح، مديريت اين حفاري ها را به عهده دارد. وي رييس دانشكده باستانشناسي در دانشگاه تهران بود ولي بعد از انقلاب شغل خود را از دست داد و به فرانسه رفت. او گفت با گذشت سالها، "همه چيز عوض شد." علاقه به تحقيقات باستانشناسي احيا گرديد و بار ديگر دعوت شد كه مديريت جيرفت را به عهده بگيرد. يوسف فكر مي كند كه اين آثار باستاني همان پادشاهي افسانه اي "گمشده" در عصر مفرغ در 3500 سال قبل از ميلاد مسيح باشد كه صنايع آن به قدري شهرت داشت و باشكوه بود كه به بين النهرين صادر مي شد. ولي تا كنون هيچ سندي براي آن وجود ندارد و دانشمندان ديگر در اين مورد ترديد دارند. وقتي از او پرسيدم كه چه چيزي را بايد پيدا كند تا موضوع كاملا روشن شود، او مشتاقانه پوزخندي زد و گفت "چيزي معادل يك كمان حكاكي شده كه بر روي آن نوشته شده باشد "به آرتا خوش آمديد."


چشم انداز براي حفاري هاي بيشتر در هزاران مكان حفاري نشده مأيوس كننده به نظر مي رسد. در ايران گوشت گران است، مشاغل كافي وجود ندارد، ديوانسالاري به صورت عميق، وسيع و ناكارآمد مي باشد و فساد دولتي – آن گونه كه توسط سه فرد مختلف براي من توصيف شد – يك "راز آشكار" ، بدتر از هميشه و "نهادينه شده" است.

يوسف گفت "كشور به چيزهاي زيادي نياز دارد و قطعا باستانشناسي يكي از موضوعات اصلي نيست." ولي از زمان كشف آثار باستاني در جيرفت "همه ی استانها علاقمند به حفاري هستند و هر شهر كوچكي مي خواهد مانند جيرفت در جهان شهرت پيدا كند. آنها مغرور هستند و رقابت وجود دارد."

يوسف با خوشحالي در مبل چرم مصنوعي دفتر ناشر خود آرميده و به اين فكر مي كرد كه چرا ايرانيان اين گونه هستند كه هستند. به نظر او يكي از علل آن وضعيت جغرافيايي بود زيرا وقتي ايرانيان پشت سر هم از سرزمين خود رانده مي شدند، "كجا مي توانستند بروند، به صحرا؟ هيچ جايي وجود نداشت كه به آنجا فرار كنند و پنهان شوند." آنها ساكن مي ماندند، روزگار را مي گذراندند، به وانمود كردن مي پرداختند و تعارف مي كردند. به گفته يوسف "اين درخت در اينجا ريشه هاي بسيار عميق دارد. شاخه هاي ديگر در اينجا و آنجا ريشه دواندند، ولي اگر آن شاخه ها را ببريد، ريشه در اينجا همين است."


دلتنگي براي ابرقدرت بودن

ميراثي كه پيوسته به نظر مي رسد از روزگار باستان در روح ملي قد علم كرده، اين است: مفهوم آزادي و حقوق بشر از غرب و يوناني هاي باستان ريشه نگرفته است. آن عقايد در ايران و از قرن ششم قبل از ميلاد تحت فرمانروايي امپراطور هخامنشي، كورش كبير، كه اولين امپراطوري پارسي را تشكيل داد، مشهود بوده است. اين امپراطوري در زمان جانشين وي، داريوش، به بزرگترين و قوي ترين پادشاهي بر روي زمين تبديل مي شود. كورش كه به شجاعت و تواضع و نيكي شهرت دارد، ظاهرا با ايده آزاد كردن مردم (به ويژه يهوديان بابل، كه او در سال 538 قبل از ميلاد آزاد كرد تا به اورشليم باز گردند و با پولي كه به آنها داد معبدشان را بسازند) ، قلوب آنها را تسخير كرد و حكومتي را بنا نهاد كه گمان مي رود اولين امپراطوري داراي شكيبايي مذهبي و فرهنگي در جهان باشد. اين امپراطوري در آخر متشكل از 28 مليت مختلف بود كه به طور مسالمت آميز تحت لواي يك حكومت مركزي زندگي مي كردند كه در ابتدا در شهر پاسارگاد پايه ريزي شد و سپس به تخت جمشيد منتقل گرديد.

شما در حكاكي هاي تخت جمشيد، مي توانيد اعضاي مليت هاي مختلف را مشاهده كنيد كه مليت آنها با لباس هاي مختلف آنها مشخص شده، و دور هم جمع شده اند تا به عنوان يك ملت واحد جشن بگيرند. اين پادشاهي در اوج قدرت خود از درياي مديترانه تا رود ايندوس گسترش داشت و اين اولين و آخرين بار در تاريخ بود كه تمامي حكومتهاي جهان شناخته شده، تحت حكومت يك پادشاه در مي آمدند.

بنابراين شايد پارسي ها اولين ابر قدرت جهان بودند. سعيد ليلاز، كارشناس سياسي و اقتصادي مستقر در تهران گفت "دل ما براي اين كه دوباره يك ابرقدرت باشيم، تنگ شده است، و جاه طلبي هاي هسته اي كشور به طور مستقيم در ارتباط با اين آرزو مي باشد."


عناوين خبرها برايمان آشنا هستند: ايران ظاهرا سرگرم غني سازي اورانيوم است، و اصرار مي ورزد كه تنها مي خواهد سوخت براي نيروگاه هاي هسته اي توليد كند. ولي اورانيوم بسيار غني شده نيز يك ماده اصلي براي يك بمب هسته اي مي باشد. آمريكا و سازمان ملل به عنوان اقدامي بازدارنده، تحريم هاي اقتصادي فزاينده اعمال كرده اند، و در همين حال رييس جمهور ايران محمود احمدي نژاد يك تندرو محافظه كار برنامه هاي هسته اي را همچنان اعلام مي كند و در عين حال اظهارات سرشار از تنفر و تهديد نسبت به اسراييل كه در نزديكي آن قرار دارد، ايراد مي كند و دائما هولوكاست را تكذيب مي كند.

ليلاز كه مردي لاغر و عينكي است و پيراهني آهاردار و آستين بلند به تن دارد و آستين آن را تا آرنج بالا زدن و در حالي كه در آپارتمان شيك خود در كنار چراغ روميزي شبيه به يك طوطي كاكل دار نشسته است، گفت "در يك دوران، مساحت كشور سه برابر مساحت كنوني آن بوده و به مدت بيش از هزار سال يك ابرقدرت با ثبات بوده است. طي قرن ها، پيرامون اين امپراطوري، كوچكتر شده ولي اين دلتنگي براي ابرقدرت بودن كه با واقعيت بسيار در تضاد مي باشد "به خاطر تاريخ آن است."


بار ديگر، كورش و به ويژه چيزي كه كتيبه كوروش ناميده مي شود – با شكوه ترين شيء باستاني ايران – اساس چنين دلتنگي مي باشد. اين قطعه از سال 1989 در موزه بريتانيا قرار دارد و نمونه اي مشابه آن در راهرو طبقه ی دوم مقر سازمان ملل در نيويورك وجود دارد. اين كتيبه شبيه چوب ذرتي است كه از گل درست شده باشد؛ نوشته ی روي آن به خط ميخي، منشوري است كه به عنوان اولين منشور حقوق بشر در تاريخ جهان توصيف شده است – كه تاريخ آن به بيش از هزار سال قبل از صدور "منشور كبير" (مگنا كارتا) بر مي گردد. اين كتيبه خواستار آزادي مذهبي و نژادي شده است؛ برده داري و هر نوع سركوب و همچنين تصرف اموال به زور يا بدون پرداخت غرامت را منع مي كند و اين حق را به كشورهاي عضو اعطا مي كند كه تابع تاج كورش باشند يا نباشند. "هر گز براي حكمراني عزم بر جنگ ندارم."

شيرين عبادي، وكيل ايراني و برنده جايزه صلح نوبل در سال 2003 ، گفت :" براي شناختن ايران و اين كه ايران واقعا چيست، فقط آن نوشته كورش را بخوانيد."

ما به دفتر كار وي در طبقه زيرين آپارتمان او در شمال تهران و به اتاقي كه پوشيده از قفسه هاي كتاب چوبي و شيشه اي بود، رفتيم. در داخل يكي از اين قفسه ها يك نمونه مشابه و كوچك طلايي از آن كتيبه وجود داشت كه در جعبه اي شيشه اي قرار داده شده بود و او آن را به طرف من دراز كرد به طوري كه گويي نوزاد تازه به دنيا آمده اي را به من نشان مي دهد. او گفت "چنين عظمتي همانند عظمت اين كتيبه بارها در ايران به نمايش گذاشته شده" ولي جهان در باره آن چيزي نمي داند. "وقتي به خارج از كشور مي روم، مردم از شنيدن اين كه 65 درصد از دانشحويان در اينجا دختر هستند، تعجب مي كنند. يا وقتي نقاشي ها و معماري ايران را مي بينند، شگفت زده مي شوند. قضاوت آنها در مورد يك تمدن، آن چيزي است كه طي 30 سال گذشته - از انقلاب اسلامي - شنيده اند" ؛ عقب گرد در آزادي هاي شخصي به ويژه براي زنان؛ برنامه هسته اي و دشمني با غرب. او گفت آنها در باره هزاران سال قبل از آن، در باره اين كه ايرانيان براي اين كه به طور مشخص هويت خود را حفظ كنند و توسط مهاجمان خود بلعيده نشوند، چه چيزهايي را پشت سر گذاشته اند و چگونه اين كارها را كرده اند، چيزي نمي دانند.

اعراب آمدند و ايران به اسلام گرويد و "در نهايت شيعه شديم كه از اعراب كه سني هستند متفاوت است." آنها مسلمان بودند ولي عرب نبودند. "ما ايراني بوديم."

در حقيقت اولين چيزي كه همه ی كساني كه با آنها ديدار داشتم و وقتي از آنها پرسيدم كه چه چيزي را مي خواهند جهان در باره آنها بداند، گفتند می خواهیم بدانند كه "ما عرب نيستيم!" بلافاصله نيز مي گفتند "ما تروريست نيستيم!"...و نوعي نژاد پرستي پارسي وارد گفت و گو مي شود. حتي با وجودي كه وضع اقتصادي آنها به خوبي برخي كشورهاي عربي مانند دوبي و قطر نيست، با اين همه احساس مستثني بودن مي كنند، كه اين طرز فكر با تجليلي كه شاه از تاريخ پارس به عمل آورد، تقويت يافت. اعرابي كه ايران را فتح كردند به طور معمول به عنوان كمي بيش از باديه نشين هايي تلقي مي شوند كه چادر نشين بودند و در برابر فرهنگي كه ايران به آنها داد، آنها خود هيچ گونه فرهنگي نداشتند. و با حرارتي كه هنوز آنها را مورد سرزنش قرار مي دهند، فكر مي كني كه آن اتفاق همين هفته گذشته رخ داده است نه چهارده قرن پيش !

بانويي را در يك مراسم عروسي ملاقات كردم كه بي شباهت به يك ستاره قديمي سينما نبود و همسر زنده دل و شيك پوش او كتي سفيد بر تن داشت و مشغول كشيدن سيگار با چوب سيگار بود، و پنج دقيقه نگذشته بود كه اين خانم، اعراب را به آتش كشاند.

او در حالي كه دست هاي خود را به هم گره كرد بود به طوري كه گويي مي خواهد گردن كسي را بشكند، گفت "بعد از آمدن آنها همه چيز خراب شد و هرگز به حالت اول برنگشتيم!" و شخصي به نام علي كه معلم زبان انگليسي بود و با او دوست شدم، در اين باره سخن گفت كه چگونه از دست دادن امپراطوري هنوز بر وجدان ملي سنگيني مي كند. در حالي كه به طرف منزل او در حومه ی شيراز مي رفتيم و موتورسيكلت ها و اتومبيل هاي ديگر را پشت سر مي گذاشتيم، او به من گفت "قبل از آمدن آنها، ما يك قدرت بزرگ و متمدن بوديم. آنها كتاب هاي ما را سوزاندند و به زنان ما تجاوز كردند، و به مدت 300 سال نمي توانستيم فارسي صحبت كنيم، يا در غير اين صورت زبان مان را ازحلقوم بيرون مي كشيدند."


مكتب فردوسي

ايرانيان در هر صورت به فارسي تكلم كردند. زبان ملي تا حدودي عربي شده ولي پارسي قديم ريشه خود را حفظ كرده و ايران از جمله معدود كشورهاي بزرگ در دنياي اسلام است كه عربي صحبت نمي كند. مردي كه به او امتياز داده مي شود كه به تنهايي زبان و تاريخ را از فراموشي نجات داده، شاعر قرن دهم به نام فردوسي است. فردوسي، هومر ايران است. ايرانيان شاعران خود را تا حد پرستش دوست دارند – كه از ميان بسياري از آنها مي توان از رومي، سعدي، خيام و حافظ (كه گفته مي شود آثار او، اگر نگوييم بيشتر از قرآن، كتاب مقدس اسلامي، مي توان گفت به اندازه آن، براي هدايت در عشق و زندگي مورد تفآل قرار مي گيرد) نام برد. وقتي مردم توسط آخرين مهاجم سركوب شدند و نمي توانستند به راحتي افكار خود را بيان كنند، شعرا اين كار را براي آنها كردند و زيركانه آن افكار را در ابيات پنهان كردند. يوسف باستانشناس گفت "گاهي اوقات آنها اعدام مي شدند، ولي در هر صورت اين كار را مي كردند." بنابراين امروزه با وجودي كه ايران وطن طبقات فرهنگي و گويش هاي بسيار ديگري غير از پارسي است – تركمن، عرب، آذري، بلوچ، كرد و غیره – "همه مي توانند فارسي صحبت كنند، زباني كه قديمي ترين زبان زنده در جهان است. هيچ كشور ديگري از چنين چيزي برخوردار نيست."

فردوسي، شاعر قهرمان و يك مسلمان معتقد كه از نفوذ اعراب منزجر بود، سي سال را به نوشتن تاريخ حماسي ايران به نام شاهنامه گذراند و ابياتي را با حداقل استفاده از كلمات عربي سرود. اين صحنه هاي پشت سر هم، وقايع تاريخي نبردها و ماجراجويي هاي 50 سلسله _ رسيدن آنها به تاج و تخت، مرگ آنها، بركناري مكرر آنها و سرنگوني هاي اجباري – را به ترتيب تارخ شرح مي دهد و با پيروزي اعراب به پايان مي رسد و به عنوان يك فاجعه ترسيم شده است. شخصيتي كه بيش از همه در باره اش گفته شده رستم است كه يك شخصيت جوانمرد شجاع و داراي كمال است. ديك ديويس، دانشمند پارسي شناس در دانشگاه ايالتي اوهايو كه شاهنامه را به انگليسي ترجمه كرده مي گويد رستم يك ناجي ملي و يك "قهرمان نيرنگ باز" است. او گفت "داستان هاي رستم، اسطوره هاي آنها است. ايرانيان اين گونه خود را مي بينند."

افسانه هاي شاهنامه در باره پادشاهان جنگ طلب و پهلوانان قهرمان است كه در اين افسانه ها اين پهلوانان تقريبا هميشه از نظر اخلاقي برتر از شاهاني هستند كه براي آنها خدمت مي كنند، يا با مشكلاتي درگير مي شوند كه مرد نيكي كه تحت حكومتي شرير يا نالايق زندگي مي كند با آنها مواجه است.

اين اثر سرشار از اين انديشه است كه كساني كه از نظر اخلاقي مناسب ترين افراد براي حكومت كردن هستند دقيقا كساني هستند كه بيش از همه نسبت به حكومت رغبت ندارند و در عوض ترجيح مي دهند زندگي خود را وقف نگراني هاي اصلي بشريت كنند: طبيعت خرد، سرنوشت روح بشر، و غير قابل درك بودن ذات و اهداف خداوند.

نسخه اصلي شاهنامه خيلي پيش از ميان رفته و تنها چيزي كه باقي مانده نسخه هاي رونويسي شده از آن است و از آن جمله نسخه اي است كه در كاخ گلستان در تهران وجود دارد. محافظ آن كه يك خانم جوان خوشرو به نام بهناز تبريزي است كه همه چيز را از روي ميز بزرگي برداشت و آن را با پارچه اي سبز رنگ پوشاند. او جعبه سياهي را از يك گاو صندوق در اتاق ضد گلوله مجاور و مجهز به زنگ خطر در برابر آتش سوزي و زلزله و دستگاه هاي كنترل آب و هوا بيرون آورد و پارچه مخملي قرمزي را بر روي پارچه سبز بهن كرد، زيرا ايرانيان دوست دارند در صورت امكان براي هر چيزي مراسمي به راه اندازند. من بايد ماسكي را بر روي دهان مي گذاشتم تا كتاب دست نوشته را در برابر پرتاب آب دهان و تنفس شديد محافظت كنم و بهناز دستكش هاي سفيد به دست كرد. او به آرامي كتاب را كه قدمت آن به حدود 1430 سال پيش بر مي گردد، از جعبه اش بيرون آورد و با احتياط كامل صفحات آن را با نوك انگشتانش ورق زد در حالي كه من 22 تصوير آن را با يك ذره بين مورد بررسي قرار دادم. آن تصاوير صحنه هايي را از شاهنامه نمايش مي دادند كه حافظه فرهنگي جمعي در آن غوطه ور است – كسي به درخت بسته شده و منتظر سرنوشت خويش است؛ رستم ناآگاهانه پسر خود سهراب را در يك نبرد مي كشد؛ مرداني سوار بر اسب با نيزه با مهاجماني سوار بر فيل مي جنگند – همه ی اين تصاوير با دقت ، نقاشي و با استفاده از جوهرهاي درست شده از سنگ خرد شده و محلول به دست آمده از گلبرگ هاي گل، با طراوت رنگ شده اند.

گفته مي شود تقريبا هر كسي در خيابان صرف نظر از ميزان تحصيلات او، مي تواند ابياتي از فردوسي را بخواند و به طور معمول در دانشگاه ها يا در منازل افراد، يا قهوه خانه هاي سنتي مانند قهوه خانه آذري در جنوب تهران، شاهنامه خوانده مي شود. ديوار اين قهوه خانه پوشيده از صحنه هايي از شاهنامه بود كه از آن جمله صحنه ی كشته شدن سهراب به دست رستم است. يك نقال، داستان هيجان انگيز تك نفره اي را حكايت كرد و پس از آن نوازندگان موسيقي سنتي نواختند و از شوق براي عشق به زن يا عشق به خدا خواندند. مردم در پشت ميزهاي بزرگ و يا نيمكت هاي پوشيده از قاليچه ايراني با هم نشسته و سيگار مي كشيدند و به همراه موسيقي دست مي زدند، و در همين حال خدمتكاران خرما و شيريني و چاي در استكان هاي كوچك به همراه قاشق هاي كوچك و به دنبال آن كباب، دوغ، ترشي، و سالاد لبو آوردند. بچه ها با تشويق بزرگترهاي خود روي ميز مي رقصيدند كه با تلفن همراه از آنها عكس مي گرفتند.


"آنها نمي توانند درون ما را كنترل كنند"

به همت فردوسي، ايرانيان پيوسته زبان خود را داشته اند كه آنها را متحد سازد و از دنياي خارج متفاوت نگاه دارد – و آنها همچنين تلاش كرده اند تا از معيارهاي فرهنگ باستاني خود مراقبت به عمل آورند.

سال نو و نوروز را در نظر بگيريد. نوروز يك جشن 13 روزه است كه در طول آن همه جا تعطيل است و مردم مي خورند، مي رقصند، شعر مي خوانند و در آخرين چهارشنبه سال، آتش درست مي كنند و از روي آن مي پرند. اين جشن به نوعي شبيه جشن شكرگزاري است كه در روزهايي كه طول روز و شب برابر مي شود جشن گرفته مي شود تا شروع بهار را گرامي دارند .و اين جشني است كه از دين زرتشت، دين اصيل ايران، حفظ شده و در تخت جمشيد مركزيت داشت. دين زرتشتي مقدم بر سه دين اصلي كنوني جهان – يهوديت، مسيحيت، و اسلام – بود و اساس آن بر سه اصل استوار است: 1-خير و شر، اراده آزاد، داوري نهايي، 2-بهشت و جهنم، 3-يك خداي قادر مطلق و مهربان. زماني كه اعراب به ايران آمدند و چيزي را براي آنها آوردند كه انديشه انقلابي عبادت يك خداي واحد بود، پارسيان بيش از يك هزار سال بود كه خداي واحد را عبادت مي كردند.

حكومت از زمان انقلاب اسلامي در سال 1979 سعي كرده است اهميت نوروز را كم كند يا آن را با يك سال جديد ديگر، مانند تولد امام علي، رهبر تاريخي شيعي جايگزين كند. دوستم علي گفت "آنها نيرو مي آوردند و مردم را بازداشت مي كردند. ولي نمي توانستند از نوروز خلاص شوند زيرا 2500 سال است كه ما نوروز داريم! آنها واقعا ما را كنترل نمي كنند، زيرا نمي توانند چيزي را كه در درون ما است كنترل كنند."

شبنم رضايي كه مجله اينترنتي "پرشين ميرور" را براي ترويج هويت فرهنگي ايران به راه انداخته گفت "فكر مي كنم اگر به ما فرصت داده مي شد تا يك دولت مردم سالاري داشته باشيم، مي توانستيم به نيويورك خاورميانه تبديل شويم – نيويورك تمام آسيا – مركزي براي سرمايه گذاري، صنعت، تجارت، فرهنگ، و طرز فكري نوين، به جاي چيزي كه در حال حاضر هستيم." شبنم گفت "پارس، رستم، كورش كبير و كتيبه حقوق بشر او – "اين چيزي است كه ما هستيم، اين چيزي است كه ما مظهر آن هستيم. و اين چيزي است كه ايرانيان دوست داشتند هدفشان باشد."



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








موضوع :
تاریخ ایران ,  ,